دو تا دست کوچیکش رو دور پرتقال حلقه کرد و در حالی که آروم می چرخوندش، چند دقیقه خیره خیره نگاهش کرد. بعضی وقتا اونو می انداخت زمین و دوباره برش می داشت. گاهی یه جور اونو بالا و پایین می کرد که انگار می خواد وزنش رو محک بزنه. دو تا دندون جلوش رو فرو کرد توی پرتقال و یهو گاز اسیدی پوست پرتقال پاشید توی دهنش. چشماش رو بست و پلکش رو فشرد روی هم. پرتقال رو رها کرد. دوباره برش داشت و این بار سعی کرد با ناخنش پوستش رو بکنه. پیام های بازرگانی تلوزیون حواسش رو از پرتقال پرت کرد. با آهنگ تبلیغا قِر ریزی اومد. تبلیغ ها که تموم شد نیم نگاهی به من کرد و با نگاهش پرسید الان کجای مسئله بودم؟ و مثل اینکه چیز مهمی یادش اومده باشه دوباره به پرتقال خیره شد و شروع به چرخوندنش کرد.
ربع ساعت از زندگی کودک 11 ماهه
درباره این سایت